ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

رویارویی با خود

سریال "آشنایی با مادر" یکی از سریالهای موردِ علاقه ی منه. شخصیتهای دوست داشتنی این سریال که زندگی هر کدام از اونها از گذشته تا حال روایت میشه و گاهی اوقات تا آینده ی روابط و زندگی شون هم به نمایش در میاد. جدای از طنز بودن این سریال جذاب، در هر قسمت با زوایای درون آدمهایی آشنا می شیم که با اینکه در کنار هم هستند اما احتیاج به دیده شدن، تحسین و درک شدن دارند و این از طریق دوستان مشترک و خاطرات گذشته و موقعیت هایی که در اون قرار می گیرند، بهشون یادآوری میشه که آدمها در یک برهه از زندگی خاطراتی رو یدک می کشند که براشون سخت و غیر قابل تحمله و با هربار یادآوری بهش دچار آزار روحی خودشون می شن اما وقتی با ترسهاشون روبرو بشن و دست از سرپوش گذاشتنش بردارند، راحت تر می تونن از بطن یک مشکل بربیان چون میخوان که زوایای دیگه ای از ناتوانی خودشون رو در حل مشکل بازبینی کنن.
رابین که به تازگی با بارنی نامزد کرده در صددِ تا این موضوع رو به پدر خودش هم اعلام کنه و اون رو هم در جریان بگذاره اما وقتی با پدرش روبرو میشه اون خیلی خشک و رسمی بهش میگه که با یک نفر نامزد کرده و قرارشون برای ازدواج قطعی شده. رابین که ازین موضوع بشدت آشفته ست به یاد میاره که پدرش اون رو مثل یک پسر تربیت کرده و آموزش داده و نخواسته تا نیاز های زنانه ش رنگ واقعی به خودش بگیره.
وقتی پدر رابین برمیگرده و از اون عذرخواهی میکنه، رابین با ابراز توقعاتی که از پدر داره سعی می کنه تا یکبار هم که شده گوش شنوایی براش باشه. نقطه ی عطف این ماجرا جاییه که پدر از رابین عذرخواهی میکنه و به خاسته هاش گوش میده و رابین هم خوشحاله و هم متعجب.
چند روز پیش سهیل رضایی در برنامه ی کافه سوال می گفت: روابط یک دختر با پدرش در ازدواج ش به شدت تاثیرگذاره. وقتی یک دختر از جانب پدرش تایید نمی شه و شایستگیهاش نادیده گرفته میشه، این مُهر تاییدیه که دختر احساس می کنه آدم بی ارزشیه تو زندگی و برای اینکه به موفقیت برسه با زحمت و با نادیده گرفتن زنانگیش، پا به پای مردان زحمت میکشه و در میانه ی راه بجای رضایت و با وجود موفقیتهای بسیار به فرسودگی میرسه.
سپس کتابی به اسم" ژرفای زن بودن" نوشته ی مورین مورداک رو معرفی کرد ( کار بسیار جالب سهیل رضایی که به معرفی سه کتاب پرداخت و صحبتهای بسیار آموختنی ایشان در برنامه ی کافه سوال در مورد خودشناسی) و توضیح کوتاهی در مورد کتاب داد.
من فصل اول این کتاب رو که خوندم مبهوت جملاتش شدم و به زندگی گذشته م نگاهی انداختم و ارتباطم با مردان زندگی م که چطور گاهی برای اینکه خودم رو ثابت کنم زنانگی م رو نادیده گرفتم، جایی که نیاز نبود تا خودی نشان بدم اما از خودم گذشتم تا به کسانی چیزهایی رو ثابت کنم که اصلن نیازی نبود چون هر کس با توجه به تواناییها و شناخت از خود میتونه عهده دار کاری بشه و از پسش بر بیاد.
خاندن این کتاب و دیدن این قسمت از سریال آشنایی با مادر به وضوح بمن نشون داد آدمها باید توی زندگی حداقل با خودشون روراست باشن و با شناسایی ضعفها و کاستیها در صدد رفعش بر بیان. گاهی اوقات ما آدمها تو میانه ی راه زندگی از تصمیماتی که گرفتیم چندان حال خوشی نداریم و حتا نمی دونیم چه راهی رو انتخاب کنیم و  همه چیز رو به گذر زمان می سپاریم. اگر نمی تونیم بریم حداقل ایست نداشته باشیم و چنگ نزنیم به اما و اگر ...

امیدوارم از خوندن کتاب لذت ببرید. راستی پول این کتاب از یک پیتزا ارزون تره...

تحلیلهای یک دعوا از ذهن یک آدمِ از خاب پریده

دیشب با کلی کلنجار بر سر خابیدن و غلتیدن در جای مبارک، تازه چشمانم گرم خاب شده بود که یکهو صدایی بلند منو از جا کند. (می گم کند یعنی کند، شما عمقش رو خودتون تصور کنید). جریان ازین قرار بود که آقای همسایه گویا بعد از نئشگی خانوم خودشون رو از خونه پرت می کنه بیرون اونم با لباس خونه (خاک بر سرِ مردک بیشعور. ملت همش از مزایای حجاب و وقار می گن بعد این احمقِ نادان زنش رو بدون پوشش پرت کرده از خونه بیرون. تو همون هیر و ویر (هیر و گیر ) یه دفعه یاد اون خانندهه "ح. ز" افتادم که می گفت: اگر توی خانواده حجاب رعایت بشه خانواده آرامتر و شاد تره). خانوم ضجه می زد و من مبهوت سر جای خودم نشسته بودم و هیچ درکی از زمان و موقعیتم نداشتم و عمق فاجعه زمانی بود که زحمتی رو که برای خوردن ماکارونی کشیده بودم، به هدر رفته و انگاری غذا دوباره به معده ی من بی نوا برگشته بود. کمی که هوشیار شدم رفتم یک لیوان چای برای خودم ریختم تا بتونم کمی به اوضاع مسلط بشم. همانطور که قند رو میزدم توی چای (بعضی اوقات با قند، چایی خوردن خیلی می چسبه) داشتم با خودم فکر می کردم که این آقا زده تو زمان نئشگی خانومه رو از خونه بیرون کرده. بعد اگه این خانومه زنگ بزنه 110 که اولن عمرن نمی یان یا اگر بیان با تاخیر میان و بعد اینکه با تاخر شون کل موضوع رو فیصله میدن و زن باید بره سر خونه زندگیش و زنِ زندگی باشه. احیانن اگه کار به شکایت بکشه بازم خانومه باید بره با مردک معتاد زندگی کنه پس همون بهتر کتک بخوره و سر به زیر باشه و صداش هم در نیاد. بعد اگه زن برای دفاع از خودش مثلن میخاست روی آقاهه چاقویی چیزی بکشه و یا مثلن پرتش کنه به در و دیوار و بعد ترش احیانن مرده یه چیزیش میشد ( می مُرد الاهی) خانومه می بایست می رفت بالای دار. یا مثلن اگه زنه مرده رو از خونه می انداخت بیرون خب مرده می رفت یه جایی که بهش خوش بگذره.
نمی دونم برای موارد زیر چه عنوانی بزارم !!!!!!!!!!!!
1- ساعت 11 شب با هم بحث نکنین. اصلن با هم قهر باشین. والا بخدا ملت نیاز به آرامش دارن. با اون داد و بیدادی که راه میندازید کل سیستم بدن یه آدم خابیده رو بهم میریزید.
2- بعد اون آدمی که یهو و با جار و جنجال زن و شوهری از خاب بیدار میشه مجبوره تا خودِ ساعت 2/30 بیخاب بشه و گوسفندا رو بشمره.
3- بعدترش اونهایی که پنجره شون درست روبروی پنجره ی اتاق دیگریه و ساعت 2 شب داره "کوزی گونی" می بینه اونم باصدای بلند ( فکر کنم ولوم تی وی عضرا خانوم اینا رو 30 و خورده ای بود یا شایدم بیشتر) جرمش کمتر از همون آقای نئشه نیست بخدا.
4- به قول خاهرم اون خانوم با جیغ بنفشی که می کشید باید بره برزیل تیم ملی رو تشویق کنه.
5- زن و مرد در جامعه ی کوچیکش شون وقتی برای هم ارزش قایل نباشن و به حریم خودشون و دیگران احترام نگذارن نباید انتظار داشت در یک جامعه ی بزرگتر آدمها در کنار هم با صلح و آرامش زندگی کنن.
6- درد داره وقتی می بینی آدمها چقدر بهم بی اعتماد شدن...
7- دلم به حال بچه هایی که توی این کشمکش ها و بحث ها، روح و ذهنشون آسیب می بینیه واقعن می سوزه. واقعن چه کسی جوابگوی روح زخمی این بچه هاست؟؟؟؟

 این جمله به دلم نشست: