ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

شکست و پیروزی زندگی من

تلویزیون روشن بود و میترا بابک داشت حرف میزد درباره ی زندگی خودش و مشکلاتی که از سر گذرونده بود.

" من زندگی خوبی در ایران داشتم اما وقتی تصمیم گرفتم بیام اینجا (انگلیس) با دست خالی اومدم و از نو همه چیز رو شروع کردم با اینکه دو تا بچه داشتم اما تمام تلاشم رو کردم تا درسم رو به پایان برسونم. در مقطع ارشد یکی از استادانم منو به شدت خُرد کرد و همزمان همسرم که از اون جدا شده بودم بشدت با مزاحمت هایی که برام ایجاد کرده بود، منو تحت فشار قرار میداد اما با پذیریش دو تا مدرک از همون دانشگاه محل تحصیلم که دریافتش بسیار دشواره دوباره تونستم به خودم بیام و به موفقیت برسم و این اتفاقات تلخ باعث نشد تا از پا بیفتم. در همین گیرو دار احساس درد های وحشتناکی در سرم داشتم. به دکتر مراجعه کردم و بعد از ام آی آر ، توده ای در سرم مشاهده شد. دکتر بمن گفت: چیزی رو که میخام بگم طاقت شنیدنش رو داری؟ یک توده در سرت جا خوش کرده که تو نمی تونی عمل کنی چون باعث مرگت یا فلج مادام العمریت میشه. مشخص نیست چقدر بتونی دووم بیاری 6 ماه، یک سال، 10 سال و یا بیشتر اما علم باید پیشرفت کنه تا درمانی برای این درد پیدا بشه. تو باید بتونی باهاش کنار بیایی و اون توده رو در وجود خودت بپذیری و باهاش زندگی کنی.

وقتی از در مطب بیرون اومدم با خودم در جنگ بودم. به دو تا بچه م فکر می کردم، به زندگیم، سختی ها و خوشیهایی که داشتم. به اینکه چقدر زنده می مونم و چقدر فرصت دارم....

این اتفاق سال 2006 برای من افتاد و تا به امروز دارم زندگی میکنم و یاد گرفتم انسان باشم و به همنوع خودم کمک کنم اما از زندگی خودم غافل نباشم و برای خودم هم اهمیت قایل باشم. نمی دونم تا چه مدت زنده هستم اما تا هر زمان که زنده ام می دونم باید زندگی کنم"

و مجری احمق برنامه با گفتن" خانوم بابک دو دقیقه بیشتر فرصت نداریم" حرفهاش رو قطع کرد و میترا بابک با لبخند همیشگیش، موضوع برنامه هفته ی آینده ی رو اعلام کرد.


* این پست



پ.ن: دوستانی که این برنامه رو دیدند اگر بعضی از جملات درین پست با برنامه پس و پیش شده به بزرگی خودشون ببخشند چون بعد از 2 هفته سخته یادآوری تمامی حرفهای خانوم بابک با جزییات. آنچه اینجا نوشته شد چکیده ای بود از آنچه که در ته ذهنم مونده بود.



نظرات 5 + ارسال نظر
خاهر بهار چهارشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 14:04

میدونی باران عزیز هر وقت خانوم بابک حرف میزد تو دلم میگفتم برو بابا نفست از جای گرم بلند میشه پولداری رفتی اونور دنیا راحت آزاد .اما وقتی حرفاشو شنیدم پیش خودم خجالت کشیدم

maede چهارشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 14:17 http://ashiyane-nursing.mihanblog.com

خوش به حالش آدم قوی بوده...
جالب بود ایشالا همچنان سلامت باشند و پیروز :)

Mr PACT چهارشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 15:16

قشنگ بود

این عکسی که گذاشتی چقدر بمن میخوره اگه موهاش فر هم بود دیگه عالی میشد

آرام پنج‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 13:19 http://dar-masir-zendegi

باران جان سلام
امروز با وبت آشنا شدم.
خدا ما رو با امتحانات سخت مبتلا نکنه اما واقعیت اینه که همه ما ممکنه با موضوع مشابهی مواجه بشیم.

درود به شما. خوش آمدی بانو
آدرس وبلاگتون ناقصه دختر خوب

رها شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:22

جالب بود ولی من زیاد این حرفا رو باور نمی کنم

چرا رها؟؟؟؟ میترا بابک یا هر کس دیگه ای چه فرقی میکنه. این تفاوت آدمها رو نشون میده تو زندگی که چقدر می تونن یک مشکلی رو تاب بیارن. میدونی چرا این پست رو نوشتم؟ چون یک مورد مشابه در چند قدمی من به وجود اومده که فرد جوان 30 ساله خودش داره خودش رو از غصه نابود میکنه. معجزات زندگی رو دست کم نگیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد