دیروز که رفته بودیم داهاتمون، خاهر کوچیکه زُل زده بود به باغ یکی از آشنایان که ما می شناختیمش اما اون نه. بهش گفتم به چی زل زدی؟
میگه به بار کدو ش
گفتم غمت نباشه الان یکی برات میگیرم.
با خانومه کلی احوالپرسی کردم و درنهایت بهش گفتم: خدا برکت باغتون رو زیاد کنه. ماشالله چه کدو هایی آورده و بعد ازش خداحافظی کردم و گاماس گاماس ازش دور شدم اما خاهر کوچیکه همچنان زومِش سرِ باغ بود که یکهو منو صدا کرد.
گفت بیا خانومه کارِت داره. بنده هم چون غزال تیزپای ایران به طرفش رفتم و خوشحال ازینکه معادلاتم درست بوده و نقشه م گرفته.
خانوم محترم از باغش یه کدو چید و بهم داد و منم کلی تشکر کردم و اومدیم خونه.
از ماشین که پیاده شدیم به خاهرم گفتم کدو رو بیار تو اما یادش رفت.
این آبجی درایورمون امروز که میره بیرون ماشین رو زیر "حمل با جرثقیل" پارک می کنه بدون اینکه متوجه باشه. ماشینش رو میبرن پارکینگ و کدوی بی نوا هم میره پارکینگ ..........
http://doctorshiri.blog.ir/page/%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86
ممنون دوست عزیز. هم لینکش می کنم و هم معرفی
سلام
چه راه حل جالبی! ممنون بابت آموزشش
درود به شما
سلام به نازنین دوست گل
نفست گرم باشد که همواره تازه گی می بخشی...
و در یاد ترا مانا میکند
ممنون از تو که جملات زیبات حال منو خوب میکنه
والااااااااااااا
سلام
عجب سرنوشتی داشته جناب کدو.
هاهاهاهاها.... عالی بود
والااااااااااااااااااا