در زندگی روز هایی هست

دنگ..،دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من...
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز...
سهراب سپهری

یک
روز هام داره سپری میشه، گاهی با فراز و نشیب زیاد و گاهی آرام و گاهی هم شاد شاد. سعی می کنم برای خوب زندگی کردن انگیزه پیدا کنم. حتا اگه گاهی زندگی سخت بگذره میخام توی تقویم روز هام یه کار ارزشمند داشته باشم. دارم تلاشم رو میکنم هر روز آدم بهتری باشم نه به قیمت بهترین بودن بلکه به قیمت خوش بودن اونم نه لحظه ای بلکه ماندگار.

دو
برای سومین بار آزمون شهر رو رد شدم. سرهنگ سر صبحی کلی استرس بهمون وارد کرد و گفت هر کی دو بار ماشین رو خاموش کرد لطفن خودش بره پایین چون من بهش بگم بی احترامی می شه به وجود مبارکش.
نوبت من که شد فرمان ماشین اونقدر سفت بود که واقعن نمی چرخید لامصب. من هم که دستم تازه خوب شده بود زور گرفتنش رو نداشتم برای همین سرهنگ چند بار سرم داد کشید اما من نه حرف زدم نه ناراحت شدم. دو بار ماشین رو خاموش کردم و با آرامش کمربند رو باز کردم و خاستم برم پایین که سرهنگ جا خورد از حرکتم و منم حرف خودش رو تحویلش دادم. با اینکه بازم رد شدم اما سرهنگ خیلی محترمانه از من عذرخاهی کرد که ردم کرده و بنده هم محترمانه از ایشون خداحافظی کردم اما تهِ تهِ دلم خیلی خوشحال بودم که سرهنگ از من بخاطر رفتارش عذرخاهی کرده. والا

سه
میترا بابک تو برنامه هفته ی قبلش یه حرف خیلی خوب زد در مورد اسید پاشی. گفت: آدمی که چهره ی یک بانو رو با اسید ازش میگیری، نمی تونی اندیشه ش رو از بین ببری.
حرفش برام عمیق بود. مدام تو گوشمه مثله دینگ دینگ یه زنگ. اسید پاش و اندیشه ی زیبا دو تا نقطه ی مقابل همن که یکی اون یکی رو نمی تونه هضم کنه. بالا میارتش.
خیلی درد داره وقتی نتونی چیزی رو هضم کنی اما نفهمی که مدام داری نشخارش می کنی اون چیز رو.

چهار
استاد خطاطیم انگیزه م رو برای امتحان هر سه مرحله ی خط که دی ماه برگزار میشه بالا برده. خیلی بهم دلگرمی میده که میتونم و موفق میشم. دروغ چراااااااا وقتی خط باقی بچه ها رو می بینم امیدی در خودم نمی بینم.

پنج
یادم بمونه هر حرف درستی رو هر جایی نزنم که طرف مقابلت نگیره مطلب رو و با دید تمسخر نگاه کنه بهش.

شیش
کُلن اینجا سر بزنید. آدمهای با انگیزه برام ارزشمندند.