صدای قرآن از میاد. به ساعت نگاه می کنم. به خودم میگم از وقت اذان که گذشته. حتمن یکی مرحوم شده و براش قرآن گذاشتن. یاد هفته پیش می افتم، 5 شنبه 30 دی 95. هر لحظه خبر جدیدی می رسید از سوختن ساختمان پلاسکوی تهران و من مدام اشک در چشمانم جمع می شد و دعا می کردم عزیزان آتش نشانمون بتونن همه ی مردم رو از اون ساختمون نجات بدن و بسلامت این خطر بزرگ رو از سر بگذرونند.
یکهفته گذشت و هر لحظه خبر میرسه عزیزان آتش نشان یکی یکی از ساختمان بیرون میان اما در سکوت و در آرامش. یکهفته ی سختی بود برای من و قطعن برای تمام مردم ایران، در کنار تمام اتفاقات تلخی که هر روزه درین کشور رخ میده و آدم رو به فکر فرو میبره که منشا این دست اتفاقات چی هست و چی می تونه باشه.
دیروز درسیستان و بلوچستان سیل جاری شد و دو نفر درین سیل فوت شدند و کلی خرابی و خسارت به بار آورد. دیروز، امروز، فردا و .... اتفاق زیاد هست اما اتفاق تکراری و نبود راه چاره منطقی واقعن خنده داره. این مملکت از دیرباز تا به امروز جای اندیشمندا ن و بزرگان و انسانهای متمدن و بافرهنگ زیادی بود و هست و خواهد بود.
شما را بخدا این ملت رو ذلیل نکنید ....
واقعه ی پلاسکو اگر چه تلخ و دردناک و سخته و تا عمر داریم یادمون نمی ره که چه اتفاقی برای مردم عزیزمون افتاد اما درس های خوبی به ما یاد داد، به آمبولانس و ماشین آتش نشانی راه میدیم، بجای سلفی گرفتن در حادثه کمک می کنیم و میخاییم که مسوولان در مورد حادثه ای که رخ داده پاسخگو باشند. خبر خوب این حادثه ی تلخ اینه که کم کم داریم یاد می گیریم فرهنگ اجتماعی رو به زندگی مون اضافه کنیم.
خداکنه عزیزم...
وقتشه کم کم اون مغزها از آکبند دربیاد و یه کمی فکر کنیم و فکر کنند و چاره اندیشی هم داشته باشیم...مگه میشه همه ی مشکلات ما ایرانیا لاینحل باشه؟
۳۶ سال چه دستاورری داشتن برای ما....
چقدر این کامنتت عالی و گیرا و از روی تعقل بود نادیا. مرسی