ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

نادان رو از هر طرف بخونی نادان خونده میشه

اپیزود پایانی فیلم قصه های رخشان بنی اعتماد رو خیلی دوست دارم. فکر می کنم چندین بار هم دیدمش و هر بار از بازی باران کوثری و پیمان معادی بیش از بیش لذت بردم. جدای از تم عاشقانه ی این اپیزود، دیدگاه هر دونفر نسبت به اتفاقات زندگی شون خیلی جالبه که همدیگه رو متهم و حتا قضاوت می کنند. حامد (پیمان معادی) سارا (باران کوثری) رو (یک آدمی بی توجه به خودش می دونه که فقط داره به دیگران کمک می کنه تا راهی رو که خودش رفته و منجر به خطاهای ناجبران ناپذیری برای زندگیش شده و برای کسانی که دوستش دارن ارزشی قایل نیست و حتا نادیده شون می گیره) مثل مادر ترزا می دونه و سارا هم به حامد انگ قهرمان بی پروبال می زنه که لذت میره ازین شخصیت.
سارا که به کمک مادرش تونسته مواد رو ترک کنه در یک مرکز بازپروری مشغول کمک به دخترانی مثل خودش میشه اما زندگی عادی نداره چون ایدز گرفته و به قول خودش تا آخر عمر باید تاوانش رو بده.
حامد که یک دانشجوی ستاره دار اخراجی از یک دانشگاه معتبره برای گذران زندگی هم تدریس می کنه و هم سرویس مدارس داره و به قول خودش سرویس گاهی در اختیارِ مرکزه. حامد نمی دونه مصرف مواد سارا رو درطول مسیر زندگی چقدر به عقب پرت کرده و کمک به دختران مددجو کمی از سختی های زندگی رو براش حداقل می تونه هموار می کنه و چون از قشر مرفهی بوده نمی دونه قشر پایین جامعه چه رنجهایی رو متحمل میشه. سارا نمی دونه دانشجوی خوب بودن و بعد اخراج شدن و در جامعه بعنوان یک تف سربالا چقدر حقارت به بار میاره و قشر پایین جامعه بودن  هم چه طعمی داره. سارا و حامد چون هر کدوم مشکلاتی در زندگی داشتند خیلی راحت همدیگه رو متهم و حتا سرزنش می کنند و هیچکدومشون تلاشی برای درک همدیگه ندارند. حرف زدن خیلی راحته اما تا آدمها طعم و مزه ی مشکل طرفی رو که ازش نقل می شه نچشیده باشن به آسونی بالای منبر می رن و سعی در فهم بالای خود به طرف مقابل دارن.
مامانم بعد از روز ها،
دیروز از خونه  رفت بیرون تا نان بگیره. همسایه ی بی شعور ما برگشته بهش میگه تو چرا اومدی نانوایی؟؟؟؟؟ شب که مامان این رو تعریف می کرد دوست داشتم برم دم خونه شون بگم لعنتی بچه ی خودتم بمیره تو هیکلتو برداری بری بیرون یکی بهت چنین حرفی بزنه چی حالی میشی ابله؟
می دونید با حرف نسنجیده میشه خیلی راحت دل شکوند و ندونست که طرف مقابل چی رنجی از اون حرف می کشه. از آدم بیشعور و نادان انتظار نمیره که خیلی رفتار ها رو انجام نده و خیلی حرفها رو نزنه اما اگه کمی فقط کمی به گردش طبیعت ایمان داشته باشه می دونه که طبیعت اگه بگرده هم خوب میگرده هم بد.
فقط می تونم بگم که برای همه از جمله خودم شعور کافی و درک لازم و فهم بالا آرزومندم.الاهی آمین

سفر

هر انسان یک سفر است.
سفری که با تولد آغاز میشود
و با مرگ پایان می پذیرد.
هیچ دو سفری مشابه و یکسان نیستند.
فقط گاهی،
مسیر ما با مسیر دیگری تلاقی میکند؛
لحظاتی که فکر میکنیم فکر و احساس و تجربه مان با دیگری شبیه و نزدیک است.
در این لحظات باید برای محبت کردن و دوست داشتن شتاب کرد.
نقاط تلاقی سفرهای منحصر بفرد زندگی، به ندرت طولانی میشوند.

                                                                                                                                                                                                     "محمدرضا شعبانعلی"