ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

من به سیبی خشنودم*

می دانید گاهی اوقات که با زندگی چرخ می خورید، می بینید یکسری اتفاقات که دست آدمیزاد است آنقدر آدم را گیج می کند که تصمیم گیری سخت می شود. زمان فقط برای درست یا غلط ماجرا می گذرد و یکهو چشم باز می کنی و می بینی اگر آزمون و خطا صورت می گرفت حداقل می دانستی که کاری انجام داده ای نه اینکه بگذاری زمان هدر برود و تو بمانی و حوضت.

اینها را از آن جهت می گویم که آدمی باید بداند که روی کره ی زمین چند میلیارد نفری خودش در تعیین موفقیت و شکستش موثر ست حالا بماند بعضی از دستها که بعضی اوقات آدم را چند سال به عقب پرتاپ می کند.

دو روز پیش که فیلم پیانیست پولانسکی را دیدم حیرت کردم از حجم امیدواری و نیروی تخیل اشپیلمن. واقعیتش را بخواهید یکجایی از فیلم من یکی خودم را تسلیم نیرو های آلمانی می کردم اما می دیدم باز هم راهی برای او باز می شود و جان سالم به در میبرد تا 88 سالگی. تصور اینکه خانواده ات را دسته جمعی جمع کنند و ببرند در کوره ی مذاب بسوزانند آدم را دیوانه می کند، آدمها را جلوی چشمت با تیر بزنند یا بسوزانند و ... اما تو با امید پیانو زدن در تخیلت،  زندگی کنی از یک ایمان برتر از خود آدم می آید.

راههای زندگیمان را که ما را به موفقیت و خوشبختی می رساند امتحان کنیم نه آنهایی را که میان بُرند و نه به قیمت خراب کردن خانه ی دیگران که به اتکا به تمام نیروی ذهن و جسم و خیال.

هیچ چیز این زندگی تا ابد دایمی نیست جز اخلاقیات، صداقت، شرافت و انسانیت

پ.ن: ممنون از دیبا جانِ عزیز که پیغام پر مهرت حالم را خوب کرد. موفق باشی بانوی مهربانی

* تیتر از سهراب سپهری بی مانند

خانوم چروک

به یاد ندارم روزی شلخته رفته باشم سرکار. چروک و این مدلیها منظورم هست اما دیروز جبران همه ی این سالها را یکجا در آوردم. معمولن لباسهای اداری ام را دو روز در میان می شویم. پریروز که انداختمشان توی ماشین سختم گرفت برق آشپزخانه رو روشن کنم تا روی تایم کم بگذارمش. تایمر را چرخاندم رفتم سروقت فیلم دیدن. معمولن بعد از یکربع ماشین اینقدر بوق میزند تا مجبوری هر جا که هستی بروی و لباسها را آن بیرون بیاوری. القصه نیمساعت شد بوق نزد، یکساعت شد بوق نزد، نگران شدم. رفتم سروقتش دیدم ای دل غافل اشتباهی گذاشتم سر لباسهای پشمی. وقتی در ماشین را باز کردم بخار از آن بیرون میزد و پر بود از چروک. با حساب سرانگشتی گفتم خشک که شد حتمن صاف می شود. صبح خواب آلود لباسها را به تن کرده و راهی محل کار شدم. وقتی به خودم آمدم باور نمی کردم این منم که پر از چروکم. دیروز را سعی کردم در معرض دید کسی نباشم و موقع تعطیلی سریع خودم را پرت کردم داخل سرویس و حتا بی خیال کلاس رفتن شدم.

از من به خودم نصیحت و وصیت و پند و اندرز که زهی خیال باطل بچه، کی وقتی لباس چروک خشک بشه خود به خودی صاف میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟