این چند روزه عجیب یاد خاطرات کاشان افتادم.شکوه خانه طباطباییها،اصالت ابیانه و داستان مردمش،حمام_فین و دختربچه ای که پدرش اصرار داشت در محل قتل امیرکبیر بمونه تا ازش عکس بگیره...
نیاسر در فصل گلابگیری با عرقیجات گیاهی که توی چای ریختم و با لذت و ولع تموم نشدنی سر کشیدم، قبر سهراب سپهری با سنگی ساده و سفید و کمی کج و با غلط املایی لاتین که وسط امامزاده مهجور افتاده بود و زیر پا لگد میخوردو پدری که عقیده داشت قبرسهراب اینجاست تا لگد بخوره اما به پسرش گفت تا کنار قبر بمونه که براش عکس بگیره.و در پس زمینه ی این خاطرات هم،آهنگ کنعان پخش میشه و رنگها و بو ها و تصاویری که توی ذهنم یادگار مونده از اردیبهشت نود و هشت ...