99 با همه ی اتفاقاتش تموم شد و به خاطره ها پیوست به خاطره های تلخ و دور اما واقعیتش از آبان 98 زندگی تو این مملکت شده بود شبیه جنگ جهانی که هنوز هم ادامه داره و با هر اسمی این اتفاقات برامون زنده میشه که آدم رو یاد این بیت فاضل نظری میندازه:
کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت
اما مگه میشه گفت آدمی میتونه امید و معجزه رو تو زندگی ندید بگیره؟ نه هرگز چنین نبوده و نیست و نخواهد بود. روزنه های زندگی حتا با کورسویی نور دل آدم رو گرم میکنه برای ادامه دادن. قطعن بار ها و بار ها این نور ها رو تو زندگی مون دیدیم و برای دوباره ادامه دادن دلگرم شدیم. اصلن خاصیت زندگی اینه: دست از تلاش برنداشتن
عید آخرین سالی که مامان زنده بود، ماه رمضان توی عید بود. هیچوقت یادم نمیره سفره ی هفت سین بزرگمون که برای مهمونها پهن شده بود عجیب منو فریب داد تا تک روزه م رو بخاطر خوردن آجیل بشکنم و بعد برای سهوی بودن به روزه ی کله گنجشکی رضایت بدم.
نمی دونم چرا امروز یادش افتادم.
پارسال خیلی از کوچه پس کوچه های رشت رو با دوستام رفتیم و عکاسی کردیم حتا مکانهایی که مجوز نمی دادند انگاری به اذن خدا در ها به رومون باز میشد و میتونستیم بریم ببینیم و عکاسی کنیم و این برای من خیلی خوشحال کننده بود. چقدر در و پنجره ی قدیمی دیدم و گچبری های فوق العاده روی دیواربناهای قدیمی. ایشالا پیچ رشتگردی مون که راه افتاد آدرسش رو اینجا میذارم تا شما هم با رشت بیشتر آشنا بشید و ببیند که بجز رستوران و فست فود جاهای قشنگ قشنگ زیاد داره.
وای من عاشق رشتم. در این حد که یا بار با یکی که اهل اونجاست آشنا شده بودم. فقط به خاطر این که ساکن رشت ه کم مونده بود باهاش ازدواج کنم
خوشحال میشم بیای رشت بولوت جان و ببرمت جاهای قشنگ قشنگ
خب عروس رشتی ها شودن خوبه که کلی غذای خوشمزه هم میخوری هم یادمیگیری درست کنی