دانشمند، سوالهای زیادی میداند
سیاستمدار، پاسخهای زیادی را از حفظ است
در دنیای امروز، مدرسه ها و نظامهای آموزشی، بیشتر سیاستمدار میسازند تا دانشمند
شاید همین است که مدیریت امروز، زندگی های امروز
عشق ها و دوست داشتن های امروز تا این حد سیاسی است
هنر سوال پرسیدن را فراموش کردیم
اینکه سوال من برای من مهم است و سوال تو برای تو
اینکه قرار نیست هر سوالی پاسخی داشته باشد
اینکه تفاوت من و تو، تفاوت سوالهایی است که من و تو از هم می پرسیم
تفاوت اقتصادهای توسعه یافته و اقتصادهای عقب مانده
در سوالهایی است که مردمشان از خود و از یکدیگر می پرسند
امیدوار باشیم که روزی در دنیایی زندگی کنیم که
بتوان سوالها را بلند گفت و پاسخ ها را در دل یافت
نه اینکه پاسخ ها با صدای بلند گفته شوند و سوالها، با ترس و تردید در دلهای ما بمانند.
"محمدرضا شعبانعلی"
روز همگی به خیر و نیکی
وقتی گیله گُل ابتهاج وارد ترمینال رشت شد و فرهاد خودش را به او معرفی کرد بایستی منتظر یک عاشقانه ی قدیمی و یکطرفه باشی که این سالها فرهاد به تنهایی به دوش کشیده و گیله گل بیخبر از همه جا یکهو می افتد وسطش تا او هم این سالها را کمی زندگی کند.
حوا خانوم مادر گیله گل در نبود دخترش سالهای آخر زندگیش را در کنار فرهاد که نقش پسر نداشته اش را داشت می گذراند و گیله گل متعجب ازین موضوع در انتهای فیلم از فرهاد میخاهد تا از روز های بودن با مادرش را برایش بگوید.
خاطره بازیهای شخصیتهای این فیلم در کنار لوکیشنهای زیبا و دیدنی رشت حال آدم را دگرگون می کند انگاری هر آدمی در زندگیش یک عشق قدیمی و پنهان داشته اما یک چیزی مانع از بیانش شده و سالیان سال باید حسرت کش آن روز ها باشد.
این فیلم را باید دید تا حق مطلب را در مورد آن ادا کرد.