ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

ترس

ترس باعث می شود آدم در زندگی دست به خیلی کار ها نزند.

پس

یا می نشیند غصه می خورد

یا نق می زند و بر بخت بدش لعنت می فرستد

یا دعا می کند تا گره ی کار باز شود

اما تنها کاری که نمی کند تلاش کردن برای رسیدن به هدف مورد نظر است.



اسپند روی آتیش

جمعه بود و هوا خنک و منزل در سکوتی دوست داشتنی و من بعد از درست کردن ناهار، اسپندی دود کردم و ولش کردم به امان خدا و رفتم گلاب به رو. بعد از بیرون از آمدن از محل نامبرده، دیدم یکی سراسیمه و با داد و فریاد خاهر بینوای منو صدا می کنه که ای فلانی بیا خونه تون آتش گرفته. کجایین شما؟ من ازونجایی که فکر کردم یکی بهمون حمله کرده سریع رفتم و پشت در رو انداختم و خیلی عادی برگشتم آشپزخونه. داد و فریاد ها بیشتر و بیشتر میشد که ای وای دود خونه تون رو گرفته بیایید بیرون. خاهرم چادر به سر رفت از بیرون خونه رو ورنداز کرد و اون یکی خاهر رفت بالا پشت بوم و من هم وسط هال داشتم معادله ی "پس کو آتش؟" رو پیش خودم حل می کردم که هر دو تا خاهر دود رو تایید کردن اما آتش رو نه. بعد از چند دقیقه صدای آژیر آتش نشانی به گوش رسید و ما سه تایی هاج و واج همدیگه رو نگاه می کردیم که یکهو یک آتش نشان با چکمه اومد وسط هال خونه از من پرسید منبع آتش سوزی تون کجاست؟

من هم خیلی عادی گفتم از خونه ی ما نیست آقا

آتش نشان بنده ی خدا رفت خونه بغلی تا بتونه منشاش رو پیدا کنه که دیدم یکی از پشت حیاط خلوت مون صدا می کنه. در رو باز کردم و سلام و خسته نباشید گفتم که دیدم دو تا از آتش نشان ها دارن می خندن و بهم می گن: خانوم شما تو خونه اسپند دود کردین؟

گفتم بله.

گفت شما زنگ دیدن آتش نشانی؟

گفتم نه ولی من همش دارم می گم این دود برای اسپنده اما همسایه های ما اصرار دارن خونه آتش گرفته.

به گفته ی شاهدین دو عدد ماشین آتش نشانی و یک ماشین اداره ی برق سریع و بدون فوت وقت در محل حاضر شدند و بهمون سرعت هم شیلنگهاشون رو باز کردن و وارد عمل شدن اما خوشبختانه فقط دود بود و خبری نبود از کباب

همسایه ی محترم روبرویی مون که 24 ساعته سرش از پنجره بیرونِ، تونستند این حماسه رو خلق کنند و با شدت هر چه تمام تر و داد و فریاد بی امانش استرس بی نظیری رو به خاهرم وارد کنن که اون روز دو بار بره دکتر و آرامبخش بزنه.

بله ما همچین همسایه های فعالی داریم :)