وقتی آدم عاشق است و عشقش پذیرفته شده، تنش احساس راحتی می کند. برعکس، وقتی عشق بی پاسخ می ماند، تن احساس می کند وزنش سه برابر شده است. عشق نوپا روی لبه باریکی می رقصد. ممکن است آدم دوباره وزن واقعیش را احساس نکند، که این خود می تواند در آدمهای مضطرب، با تجربه و آیندهنگر، یا در آن هایی که مثل استر اینقدر امیدوار و خوشباور نیستند، میزانی از تردید پدید آورد.
علاوه بر لابی بزرگش که پر است از آدمهای ریز و درشت از ملیتهای مختلف، حیاط هم غلغله است. غلغلهی آدمهایی که هرکدام از جایی و نژادی هستند، میخندند و سرخوشاند و گوش سپردهاند به نوای موسیقی و چشم دوختهاند به دیوارهای نقاشی شده و گرافیتیهای زیبا. اینجا درست شبیه اجلاس سالیانهی سازمان ملل متحد است. با این تفاوت که نه کسی میخواهد بحران برمه و یمن را حل کند، نه کسی دغدغهی تحریم دارد، و نه کسی میخواهد جنایتهایش را توجیه کند.... سیاست جایش را به آرامش داده و لبخند زبان مشترک همهی آدم هاست. اینجا دندانها برای فشار آوردن بر خرخرهی کسی ماموریتی ندارند. ماموریتشان این است که بیرون بیفتند و سفیدیشان را در این شامگاه پائیزی نیمهی نوامبر به رخ بکشند.
.
.
.
.
.
.
اینقدر نثر ابن کتاب عالی بود و اینقدر ضابطیان خوب نوشته بود این کتاب رو که علاقمند شدم تاجیکستان و گرجستان رو ببینم حتمن
موضوع اصلی | زندگی نامه و خاطره | |
موضوع فرعی | سفرنامه | |
نویسنده | منصور ضابطیان | |
مترجم | ||
ناشر | مثلث | |
سال انتشار | 1399 |