هر چی زمان به جلو می ره بیشتر بهم ثابت میشه آدمها با بالا رفتن سن نیاز به توجه و دیده شدن دارن. پارازیت و روغنهای پالم و آب و هوای نامطلوب هم شاید تاثیرگزاره روی این قضیه.(چون توی ایران زندگی میکنم این مورد رو خیلی شاهدم وگرنه از دنیای خارج که خبر ندارم شاید یک موضوع فراگیر جهانی باشه).
حس سیری ناپذیر انتقاد به آدمها، موقعیتها، تفکرات، باور های دیگری و ... در کشوری مثل ایران که تریبون خوبی برای انعکاس دادن این مجموعه رفتار هاست آدم رو به ترس میندازه که ما از درون چقدر آشفته و افسرده ایم. تاختن به حریم دیگری رو جز اوجب واجبات می دونیم برای اینکه بگیم ما هم حرفی برای گفتن داریم و حق ضایع شده ی خودمون رو از دیگری به طرز خفت باری طلب می کنیم.
من از دنیای بی عشق و محبت آدمها می ترسم. از دنیایی که تنفر طناب کلفت تری شده تا محبت. دنیایی که در روز هزاران هزار کودک متولد میشه تا فقط نام فامیل یک خاندان رو یدک بکشه و آرزو های برآورده نشده ی یک پدر و مادر رو زندگی کنه. من از دنیای بی مهری و خیانت و تجاوز می ترسم. من از دنیای هیولاوار سلبریتی های این سرزمین می ترسم. من از آینده ی فقر مالی کودکانمون می ترسم که تو بزرگسالی انتقام این فقر رو از دیگران خواهند گرفت من اما در کنار ترسهام باید تمرین کنم به خوب بودن چون مطمئنم همونطور که زشت دیدن و زشت گفتن و زشت اندیشیدن قابله نشره زیبا دیدن و زیبا گفتن و زیبا اندیشیدن هم قابل درک و قابل انتشاره. باید باید تمرین کنم، من باید هر روز باید بجای ترس شجاعت رو تمرین کنم.