شاید برایتان پیش آمده باشد کابوس یک چیزی مدتها گریبانتان را گرفته و مثل بختک بهتان چسبیده باشد و هر کاری می کنید تا بدان رفاقت کنید لعنتی جا خالی می دهد و آن می شود عذاب هر روز تان. بعد به خود یادآوری می کنید که مشکلی دارید یا از هوش کافی برخوردار نیستید خصوصن زمانی که اطرافیان مربوطه هم با شما همراه و همپا نباشند و یک پتکی هم از سر ترحم و بی عرضگی تقدیمتان کنند.
الغرض درست یکهفته ی دیگر کارتکس رانندگی مان رو به اتمام می نمود و از انتهای سال 94 کابوس قبول نشدن و بی عرضگی و خنگی دامن بنده را بدجور چسبیده بود و شبی نبود که دو دو تا چاهار تا نکنم کی مرخصی بگیرم و بروم امتحان شهر را بدهم. البته یکی دو باری به بهانه های مراسم یادبود پدربزرگ و دایی و بیماری پدر مرخصی گرفته اما در امتحان مربوطه ناکام مانده بودم. امروز دل را زدم به دریا، هدست به گوش و با ریپیت آهنگ جدید شادمهر (آهنگ فقط با توعقشم/ خودتان بگردید از سایتی جایی دانلودش کنید)و همگام شدن در سر و دست و پا به طور نامحسوس ترسها را ریختم دور. نوبت من که شد با تمرکز نشستم پشت فرمان و سرهنگ شوخ طبع و خوش اخلاق هم کلی از دست فرمان و همچنین دوبله پارک بنده تعریف نمود و روحیه ی مان را دوچندان تر افزایش دادند و بنده هم در نطقی مبسوط به ایشان عرض کردم که رانندگی یک مهارت است شاید من راننده ی خوبی نباشم اما ممکن است در کارم موفق باشم. ایشان هم بعد از درج کلمه ی قبولی بر روی کارتکس رو به نابودی فرمودند: بگو ببینم کارت چی هست که توش موفق؟ گفتم سرهنگ بنده گفتم شاید و ایشان فرمودند: برو زودتر از جلوی چشمم سرکارِت تا پشیمون نشدماااااااااا
و این گونه بود که کابوس گواهی گرفتن من شکست و الان می توانم نفس راحتی بکشم و هنوز به خودم امیدوار باشم...