از پنجره بیرون رو نگاه می کردم. داشت باد می اومد و شاخ و برگ درختان رو به رقص درآورده بود. کولر رو خاموش و پنجره رو تا آخر باز کردم. برای خودم چایی ریختم و اومدم تو اتاق که دیدم یه زنبور اومده درست نشسته وسط شیشه ی پنجره. از پشت شیشه همش می زدم تا بره بیرون اما گیر میکرد به پرده. از من زدن از اون گیر کردن.
بی خیالش شدم و چایی مو نوش جان کردم و مشغول انجام کار هام شدم و اصلن یاد زنبور نبودم. بعد از 10 دقیقه که گرمم شد پنجره رو بستم تا کولر رو روشن کنم و یام افتاد یه زنبوری هم اونورا وول میخورد ولی دیگه خبری ازش نبود.
نکته ای که خودم بهش رسیدم: بعضی آدمها و موقعیتها و ... اتفاقی وارد زندگی مون میشن بی اونکه کاری بهمون داشته باشن همونطوری اتفاقی هم از زندگی مون میرن بیرن. پس الکی بزرگشون نکنیم وقتی از ما چیزی کم یا زیاد نمی کنند...
پ.ن: برای شرکت تو این نظر سنجی فقط تا چهارشنبه 22خرداد ساعت 22:00 فرصت دارید.