دیروز بعد از اینکه از کار تعطیل شدم و رسیدم خونه، خیالم راحت بود که کلاسی ندارم و راحت می تونم یه چُرتی بزنم اما وارد اتاق که شدم دیدم که این خاهر ها بساط هندوانه و بلال راه انداختن و نمی شه نه از اون جمع گذشت نه از اون جو. خاهر کوچیکه که میخاست بره عروسی دوستش، هی هندونه زیر بغلمون گذاشت که تو سلیقه ت خوبه بیا بریم برای خرید کادو و ازونجایی که اسپانسر این هدیه بنده بودم، لباس پوشیدم و به سمت خیابون به راه افتادیم. هنوز از خیابون اصلی بیرون نیومده بودیم که این خاهر درایو مون فرمودن: حیف نیست میخای بری عروسی بیا بریم بیرون از شهر خیلی خوش میگذره ها!!!!!! خب ما هم از خدا خاسته و تصمیم گرفتیم بریم بیرون از شهر. از متلکای خاهرها هم در امان نبودیم که فلانی گردشگری خونه و هیچ جا رو بلد نیست و ... بعد از شنیدن اینهمه متلک هر کدوممون یه جایی رو پیشنهاد داد برای رفتن: خمام، فومن، بام سبز لاهیجان، شیخ زاهد لنگرود، کاسپین و در آخر زور اسپانسر هدیه و همون گردشگر خونده چربید به همه ی پیشنهادات که بریم لشت نشا و زیبا کنار و خاهر کوچیکه تهدید کرد اگه بهمون خوش نگذره، خودت می دونی و ...
ادامه مطلب ...