ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

سال بلوا

خیلی خوشحالم که روز آخر سال 97 رفتم کمی پیاده روی کنم و رسیدم به کتابفروشی ماه نو که دنبال کتاب جیبی هزار خورشید تابان میگشتم اما دو تا از کتابهای جیبی عباس معروفی رو برداشتم که یه روزی مریم می گفت عباس معروفی بی نظیره. خوشحال ترم ازینکه با قلمش آشنا شدم که با شخصیتهاش میشه همزاد پنداری کرد زن و مرد هم نداره. فلش بک های معروفی در این دو کتابی که ازش خوندم بی نظیر و عالی و بی بدلیه. خوشحال ترین آدم روی زمین میشم وقتی باقی کتابهاش رو بتونم گیر بیارم. حیف این قلم که دور از وطنه. زنده باشی عباس معروفی و سالیان سال بنویسی مثل گلی جان ترقی م

این کتاب انگار تاریخ الان ما رو داره روایت می کنه در سال 1318 اما انگاری سال 1398 جلوی روی ماست. پر از اتفاقات ریز و درشت در هفت شب از زبان نوشافرین دختر سرهنگ نیلوفری
حسینا گفت:”می دانی اولین بوسه جهان چطور کشف شد؟”
دست هاش تار آرنج گِلی بود، گفت که در زمان های بسیار قدیم زن و مردی پینه دوز یک روز به هنگام کار بوسه را کشف کردند. مرد دست هاش به کار بود، تکه نخی را با دندان کند، به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بینداز. زن هم دست هاش به سوزن و وصله بود، آمد که نخ را از لب های مرد بردارد، دید دستش بند است، گفت چه کار کنم. ناچار با لب برداشت، شیرین بود، ادامه دادند.

سال بلوا
عباس معروفی
نشر ققنوس

کاشان زیبا

ببین همیشه خراشی است روی صورت احساس.

همیشه چیزی، انگار هوشیاری خواب،

به نرمی قدم مرگ می رسد از پشت

و روی شانه ی ما دست می گذارد

و ما حرارت انگشت های روشن او را

بسان سم گوارایی

کنار حادثه سرمی کشیم.


من بالاخره رفتم مشهد اردهال سر خاک سهراب سپهری با اینکه شب رسیدیم اونجا (چون از نیاسر دیر حرکت کردیم) اما چون سهراب توی یه امامزاده دفن شده بود نورپردازی خوبی داشت که میشد عکس گرفت. یه سنگ قبر سفید ساده که یه دنیا احساس زیرش به خاک سپرده شده بود. خوندن شعر های سهراب سپهری همیشه حال منو خوب می کنه حتا موقعی که از مراسم تدفین خواهر اومدیم با حال نزار همه دنبال کار های باقی مراسم بودن، من هشت کتاب رو برداشتم تا برای اعلامیه ی ترحیم خواهرم ازش کمک بگیرم. کتاب رو که باز کردم شعر بالا از منظومه ی مسافر اومد. بغضی شدم سر خاک سهراب ازینکه چه ساده و بی تکلف وسط یه امامزاده آروم گرفته و قبرش زیر پا لگد میخوره بی اونکه خیلیها بدونن اصلن سهراب سپهری کیه. واستاده بودم با دوستم  بالای قبر که یهو یه پسر بچه ی تقریبا 9- 10 ساله لگدش رو پرتاپ کرد به قبر سهراب. بهش گفتم چرا این کارو کردی؟ باباش اومد گفت خانوم چیکار کرد؟ گفتم قبر سهراب رو لگد کرد گفت قبره سهراب سپریه دیگه افتاده که لگد بخوره. یعنی اون آدم رو دوست داشتم پاره کنم اون لحظه و بعد واستاد از پسرش کنار قبر سهراب عکس گرفت. 

در کل سفر دو روزه ی خیلی خوبی بود. کلی دوست خوب پیدا کردم و کلی خوش گذشت از مکان هایی که بازدید کردیم. یه بستنی خوشمزه هم خوردیم که رنگی رنگی بود و دل منو برد. خانه طباطبایی ها، باغ و حمام فین، نیاسر،مشهد اردهال و ابیانه دوست داشتنی جاهایی بود که رفتیم و خلاصه آروزی رفتن من به کاشان و خصوصن دیدن قبر سهراب سپهری بعد از سالها عملی شد.