ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

به احترام همه ی آنهایی که با وجودشان، دنیا را جای بهتری می کنند

کلاس پنجم بودم و بعد از یک افت و خیز در کلاس چهارم که اتفاق ناگواری مسبب آن بود، با اشتیاق بیشتری درس می خاندم که دلیلش وجود خانوم الدرمی بود. خانوم الدرمی اولین سالی بود که در دبستان ما تدریس می کرد و با وجود اینکه هیچکداممان را نمی شناخت از بدو ورودش خیلی زود دانش آموزان با او ارتباط دوستانه ای برقرار کردند. خانوم الدرمی در همه ی کار ها، بچه های کلاس را شریک و به صورت گروهی به هر کدام، مسوولیتی را محول می کرد.
زنگهای ورزش، قرآن، نقاشی و ریاضی و ... را با عشق با بچه ها می گذراند و خودش هم به بهترین وجه در آن شریک می شد و همپای ما میدوید، می کشید، تلاوت می کرد و می آموخت. یک حس مشترک در بین همه ی ما 40 نفر که تنگ هم و سه نفره بر روی نیمکتهای ما می نشستیم، به وجود آورده بود و مهربانی را با همه ی وجودش با ما به اشتراک می گذاشت بدون آنکه تبعیضی قایل شود. رفتار هایش به شدت در تک تک ما تاثیرگذار بود و خوب میدانستیم برای با هم بودن، باید یکدیگر را قبول کنیم و به هم احترام بگذاریم و در کنار هم به موفقیت برسیم.
 

ادامه مطلب ...

ای حافظ شیرازی/ تو محرم هر رازی

سال 82 بعد از قبول نشدن در کنکور، تصمیم گرفتم برم کلاس. با دوستم اعظم (دو تا ناکام کنکوری ) رفتیم سازمان فنی و حرفه ای تا ببنیم چه کلاسی می تونیم ثبت نام کنیم. همه ی کلاسها پر شده بود و فقط یه گزینه پیش روی ما بود: کلاس تعمیر وسایل خانگی. بله ما این کلاس رو که یک دوره ی 8 ماهه بود ثبت نام کردیم و هر روز خوش و خرم از 8 صبح تا 12 بعدازظهر توی کلاس بودیم و دل و روده ی وسایل خونگی رو بهم میریختیم. کلاسمون تقریبن 12 تا کارآموز داشت که به صورت دو نفره مشغول کار عملی میشدیم. دو تا مریم نامی بودند مثل من و اعظم از دوران دبیرستان همچنان دوستی خودشون رو حفظ کرده بودند و بعد از ناکامی در کنکور کاردانی به کارشناسی،  شدند همکلاسی ما درین کلاس. روز ها میگذشت و دوستی ما 4 نفر بیشتر و بیشتر میشد. (دو تا مریم متولد 65 / اعظم متولد 63 و من متولد 62 هستیم) تمام برنامه هامون مشترک بود. هر کدوم چیزی که برای خودش میگرفت برای سه نفرمون هم می خرید تا مثلن نماد مشترکمون باشه.  توی آنتکراکت اعظم همیشه برای ما فال حافظ میگرفت و یکی از مریمها که دلداده ای داشت، شده بود مشتری دایمش. 

  ادامه مطلب ...