دیشب ساعت 9:34 شب از کار تعطیل شدم به خاطر جلسه ای که توی شرکت بود مجبور شدم بمونم. رسیدم خونه ساعت 10:30 بود و ساعت 11:30 خابیدم و 6:20 امروز صبح بیدار شدم.
گاهی اوقات شاید براتون پیش اومده باشه که با کسی مشکل داشتید و سایه اش رو در اصطلاح با تیر می زدید اما چند ساعت به اجبار در کنارش بودن باعث میشه بفهمید اونقدر ها این آدم گودزیلا نیست که تصور می کردید. دیروز و دیشب هم همین اتفاق برای من افتاد. مجبور بودم در کنار آدمهایی باشم که مقتضیات زندگی اونها را در نظرم گودزیلا کرده بود و وحشتناک.
امروز اصلن خسته نبودم بلکه راضی بودم از خودم و از موقعیتم و ازینکه هستند آدمهایی که دوست دارند جای من باشند. شاید من مادیات توی زندگی نداشته باشم اما ثروتهایی دارم که هیچکس و هیچ حادثه ای نمی تونه اونها رو از من بگیره.
گاهی بغض راه گلومو میگره و اشک رو از چشمانم سرازیر می کنه اما سبک می شم و ادامه راه رو روشن تر می بینم. نمی دونم تا به کی توی این دنیا هستم اما میخام تا هر زمان که نفس می کشم خوب زندگی کنم، راههای جدید رو پیدا کنم و محدودیت ها رو از بین ببرم. برنامه های زیادی دارم که باید انجامشون بدم و این برام لذت بخشه که هنوز هم قدرت فکر کردن دارم.
+ قوانین محبت/ اینجا
++ سلفی با نماد های شهری/ ادامه
1. با آدمهای نادرست نشست و برخاست نکنید. زندگی کوتاهتر از آن است که بخواهید وقتتان را با کسانی بگذرانید که خوشبختی را از شما میگیرند. اگر کسی بخواهد که در زندگیاش باشید، برای شما جا باز خواهد کرد. نباید برای پیدا کردن جایی در زندگی کسی بجنگید. هیچوقت برای بودن با کسی که ارزش شما را نادیده میگیرد اصرار نکنید. و یادتان باشد، آنهایی که در زمان خوشی کنار شما میمانند مهم نیستند، مهم کسانی هسند که در ناخوشیها و ناملایمات زندگی کنارتان هستند. آنها دوستان واقعی شما هستند.