ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

این روزا

ازآجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است...

"اکبر اکسیر"


زنگ زدم به یکی از شرکتهای همبسته مون که در مورد یک موضوعی ازشون سوال بپرسم. بعد از مکث چند دقیقه ای که مسوول مربوطه داشت، به اون یکی همکارش گفت: بگو نیستم.

چند بار دیگه هم جا های مختلف این اتفاق برام افتاد که خودم صدای طرف رو از پشت خط بشونم. کلن ازین حرکات خنده م میگیره. بالاخره این مدل آدما باعث میشن دو خط هم که شده سوژه دست آدم بیاد تا بتونه بنویسه.


دیروز بعد از تعطیل شدن رفتم کتابفروشی  و چند تا کتاب شعر خریدم. توی کارت بُن مون تتمه پولی بود که تا تونستم هله هوله خریدم. فروشنده خوش اخلاق یه شکلات هم اشانتیون بهم داد.


توی راهروی باشگاه بودیم که دو تا خانوم داشتن صحبت می کردند در مورد یه مربی. خانومه می گفت دختر فلان مربی  همکلاسِ پسرمِ توی دانشگاه. یه نگاهی بهش انداختم دیدم اصلن به خانومه نمی خوره ازدواج کرده باشه. کلن مثلِ مامان شیرفرهاد خوب مونده بود ...



معضلی به نام چی بپوشم؟ 1

بیست شهریور عروسی دوستم مرضیه ست. از خیلی مدت پیش، خودم رو برای این عروسی آماده کردم اما خرید لباس رو گذاشتم برای روز های آخر. چند روزیه که بعد از تعطیلی میرم فروشگاههای مختلف برای دیدن لباس اما هر بار فقط دید میزنم بعد میرم بجاش یه چیز دیگه میخرم. دیروز بازم به قصد خرید لباس رفتم که با دو تا مانتوی زیبا اومدم خونه. اینقده خوشرنگ و تو تن خوب می مونن که نگو. پول مانتو ها رو حساب کردم و به خانوم فروشنده گفتم که از اول چه قصدی برای خرید داشتم دوباره تو رگال مانتو ها داشتم یه سری دیگه رو نگاه می کردم که خانوم فروشنده ی خوش اخلاق می گه: پولت تموم میشه ها نمی خای بری لباس مجلسی بخری؟
توی اتاق پرو روی آینه این جمله توی یک کاغذ رنگی کوچیک نصب شده بود:
 از روی ماهت زیباتر ندیدم

بعد رفتم کتابفروشی از خانوم فروشنده ی مهربان خاستم که کتاب "ایران و جهانی شدن" دکتر سریع القلم رو بهم بده. میگن که این کتاب رو ندارن و حتا اسمش رو نشنیدن. حتا به چند تا انتشاراتی هم زنگ زدند برای این کتاب و اونها هم اظهار داشتند اسم چنین کتابی رو نشنیدند و گفتند : شاید اصلن در ایران به چاب نرسیده باشه
بنده به عنوان یک ایرانی همینجوری به خودم می بالم. نا سلامتی با 2500 سال فرهنگ مون، گوش دنیا رو کر کردیم.

نمی دونم اینجا گفتم که دوست دارم شهردار رشت بشم یا نه؟ من کلی برنامه ریزی کردم و خیلیها رو حتا در نظر گرفتم که در قسمتهای مختلف کمکم کنن. یکی از برنامه هام این بود که برای افراد ناتوان حرکتی، محل عبور و مرور ویژه محیا بشه. امروز توی همشهری گیلان خوندم که سازمان بهزیستی برای اولین بار این کار رو انجام داده تو رشت.
خدایا من شهردار نشدم مهم نیست حداقل برنامه هایی که نوشتم اجرا بشه. کائنات محترم، مانور بعدی نوبت سینما هایی که مدتها بی استفاده مونده و درش بسته ست. حواست باشه ها ...

ویژه: دوست من نمی دونم تو دلت چی میگذره و تو زندگیت چه اتفاقی افتاده اما برات اول از همه آرزوی سلامتی دارم و بعد خوشحالی و آرامش. الاهی آمین.

قابل تامل: پذیرش و عدم پذیرش/ اینجا

پ.ن: آسمان و مائده من اصلن نمی تونم وبتون رو باز کنم و دلیلش رو هم نمی دونم. هر جا هستید مواظب خودتون باشید.