ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

یاد گرفتن میتونه راه حل خیلی از دلخوریها باشه

چند شب پیش شبکه ی تهران داشت سریال "شاید گاهی برای شما اتفاق بیفتد" رو نشون میداد که ماجرای داستان زن و شوهر جوانی بود که به تازگی بچه دار شده بودند. بعد از مدتی تمام حواس خانوم به روی بچه ی کوچیکشون بود و آقای خونه ازینکه دیگه روابطشون مثل سابق نیست، سخت پریشان و آزرده خاطر بود. آقای خونه مشکل رو با همکارش مطرح می کنه و اون همکار جلبکش هم بهش راهکارهایی که خودش توی زندگیش جواب داده، میده و به این ترتیب اونها روز به روز از هم بیشتر فاصله می گیرند تا اینکه آقای خونه تصمیم میگیره بره با یک آدم متخصص و کاربلد که در حوزه ی روانشناسی و مشاوره تحصیل کرده، مشورت کنه. بعد از راهنماییهای آقای مشاوره، آقای خونه یاد گرفت با مهارت و با صحبت کردن خاسته هاش رو به همسرش منتقل کنه و اگر مشکلی هست با درایت، اون رو از راه برداره نه با لجبازی و جبهه گیری.

نتیجه ی اخلاقی: در هر کاری از متخصصش کمک بگیرید نه از آدمهای ....


این پست

دنیای زیبای یکعدد ماکان

از روزی که ما مسابقات والیبال رو جدی دنبال می کنیم، ماکان خاهر زاده ی 6 ساله م بدجوری پا گیر این مسابقات شده و مثل یه طرفدار واقعی حتا یه لحظه از کنار تلویزیون تکون نمی خوره. بشدت فرهاد قائمی رو دوست داره و بعد از هر ست زنگ میزنه منزل ما تا بازی قائمی رو به رُخمون بکشه و تایید بازی قائمی رو از ما بگیره. این رو بگم باقی بازیکنان والیبال رو هم دوست داره اما تعصب ویژه ای روی این بازیکن داره.

توی جمع خانوادگی بودیم که داشت برای داییهاش تعریف می کرد که موها شو با کمک آبجی مثله قائمی گذاشته حتا یک روز که آبجی خونه نبوده به تنهایی مدل موهای سعید معروف رو واسه خودش درست کرده.

بعد از پایان بازی با برزیل که ایران بُرد، عزیز دلم ماکان اینقدر احساساتی شده بود که برای قائمی یه نامه نوشت و کلی بوس رو حواله ش کرده بود (متن نامه رو که خاهرش براش نوشته اگه بدستم برسه براتون میزارم)

دیشب که رفته بودیم بیرون مامانش دید داره به یکی دست تکون میده. دعواش می کنه و میگه عیبه چرا برای مردم دست تکون میدی؟

ماکان میگه: آخه آقاهه شبیه "میرزا جانپور" بود.

حالا اگه یک روز ماکان عزیز دل ما رفت و جز بازیکنان تیم ملی والیبال شد به یاد بیارید که یک خاله بارانی بود تا از خاطره ی والیبالش اینجا بنویسه.