ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

روز های درهم و برهم

تعصب

تعصب بی فکر و بیجا هیچوقت برام قابل هضم نبوده خصوصن از وقتی هیجانات کاذب رو کنار گذاشتم و فکری تر شدم. نمی شه یقه ی کسی رو گرفت که چرا هیجان داری  اما تعصب بیخودی به آدمها، باور های نادرست، به اتفاقات، به گذشته و ...فقط از یه فکر بسته و به روز نشده میاد.

فوتبال دیشب بخشی از اتفاقات عمیق این چند سال ایران بود، گوشه ای از رویدادی که چشمهای زیادی بیننده ش بود. حتا اگه ایران این بازی رو می برد باید بگم ما سالهاست توی اخلاق بازنده ایم. کاری به ماجرای هتل رونالدو ندارم (که فکر می کنم اون ایده ی مزخرف دم هتل کارش رو کرده بود) بحث اینه ما سالهاست یاد گرفتیم برای اینکه به موفقیت برسیم میانبر رو انتخاب کردیم میانبری که خوشی زود گذر برامون داره که شاید بهمین هم قانعیم، قانع به کم ترین ها، راحت ترینها، آسون ترین ها و ...


خوشحالی

دیشب برای بیرانوند خیلی خوشحال شدم. نه اینکه پنالتی رونالدو رو مهار کرد نه برای اینکه بیرانوند ثابت کرد کار نشد نداره. باید زندگی کرد و تلاش کرد تا به نتیجه رسید. کاری به قبل فوتبال بیرانوند ندارم که از یه طبقه ی متوسط بود اما همینکه توی دنیا دیده شد خیلی حال خوب کن بود، خیلی...

و اینکه خوشحال تر ازینکه زنان ما برای بار دوم رفتن به ورزشگاه آزادی رو تجربه کردن بی بازیکن تو زمین اما تجربه ای خوب توی قرن 21 بود. عکسهای ورزشگاه آزادی اشک منو درآورد. این اشک نه از روی ترحم بود نه از روی همدلی برای محرومیت زنان این سرزمین بود که کم آسیب ندیدند اما باز هم مطالبه گرند. تبریک بهشون و آفرین به حامیانشون


شرافت

شرافت شاید فقط یه کلمه باشه اما دنیایی معنی داره که در منطق و مرام هر کسی جا نمیگیره. با شرف باشیم. زن و مرد هم نداره. همین


پ.ن: ممنون ازینکه به کانال تلگرامم هم سر می زنید   baranpaieziii@


نفحات نفت

خانواده ای هست مفلوک . کار ِ پدر بدان جا کشیده است که مجبور است طلای مادر بفروشد تا نان سفره ی فرزندان فراهم آورد و البته بیش از آن را نیز خرج خود کند . . .

به پدر چه خواهید گفت؟ بی کاره ؟ مفلس ؟ معتاد ؟ هر چه خواستید بگویید اما بدانید که از چنین مردی بایستی نا امید بود. اگر کسی به فکر ِ نجات ِ چنین خانواده ای باشد، تنها به فرزندان جوان امید خواهد بست . . .

مادر یعنی وطن. طلا یعنی نفت . پدر یعنی دولت . . . این ملک ، پدرانی داشته است که برای حکومت ، نه طلای مادر که خود مادر را نیز فروخته اند ! در چنین خانواده ای تنها مایه ی نجات ، همت فرزندان است . . . از پدر کاری بر نمی آید... "


از کتاب نفحات نفت نوشته ی رضا امیرخانی