شرکت ما قراره تا قبل از آبانماه به مکان جدید بره که مستقل و با یک اسم جدید توی صنعت باشه. منم داشتم یکسری از مدارک رو که دیگه نیازی بهشون نبود بعنوان کاغذ باطله جدا می کردم. یکسری از گزارشها مال سال 82 بود و شروع به کار شرکت فعلی که مثه کودک نوپا چیزی برای عرضه نداشت. رسیدم به سالهای بالاتر که پر و پیمون شده بود تولیداتشون و امضا هایی که زیر هر کدوم از گزارشات بود. خب خیلی ها رو نمی شناختم اما مطمئنن هر کدومشون تو بزرگ کردن شرکت تا به این مرحله نقش داشتند حالا چه مفید و چه خدای ناکرده نامفید.
مرور گذشته خوبه خیلی هم خوبه. خوبیش اینه که من خودم رو محک می زنم که قبلن چی بودم الان چی شدم.
پ.ن.1: دیشب که داشتم یکسری از کتابامو جابجا می کردم، اصلن روم نشد به قفسه ی کتابها نگاه کنم. خیلی شرمنده ام پیش خودم که اینهمه کتاب دارم اما نخوندمشون. اوج شرمساری اینجاست که کتاب وین دایر رو که مدتها دنبال خریدش بودم، دیشب با تعجب از تو ساک دستی برداشتم و پیش خودم گفتم: تو رو کی خریدم؟؟؟؟
پ.ن.2: دیروز اون جشن تولد رو نرفتم در عوضش از ساعت 6 غروب تا 9 شب خابیدم و شب رو به شمردن گوسپندان اختصاص دادم.
بعضی از شغلها هست که باید عاشقش بود تا بشه انجامش داد، باید از خودگذشتگی داشت، باید بی پروا بود تا باورت بشه اونقدر ایمان داری به کاری که داری انجامش میدی.
7 مهر روز آتش نشان بر تمام مردان و زنان از خود گذشته ی سرزمینم مبارک ...
بابک اسحاقی و رادیو هفت/ اینجا
می توانید به معبد بروید
و هر دعایی را که دوست دارید بخانید
اما اگر معبدی در قلبتان نداشته باشید
نمی توانید قلب تان را در عبادتگاه بیابید.
"وین دایر"