ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

کابوس

شاید برایتان پیش آمده باشد کابوس یک چیزی مدتها گریبانتان را گرفته و مثل بختک بهتان چسبیده باشد و هر کاری می کنید تا بدان رفاقت کنید لعنتی جا خالی می دهد و آن می شود عذاب هر روز تان. بعد به خود یادآوری می کنید که مشکلی دارید یا از هوش کافی برخوردار نیستید خصوصن زمانی که اطرافیان مربوطه هم با شما همراه و همپا نباشند و یک پتکی هم از سر ترحم و بی عرضگی تقدیمتان کنند.

الغرض درست یکهفته ی دیگر کارتکس رانندگی مان رو به اتمام می نمود و  از انتهای سال 94 کابوس قبول نشدن و بی عرضگی و خنگی دامن بنده را بدجور چسبیده بود و شبی نبود که دو دو تا چاهار تا نکنم کی مرخصی بگیرم و بروم امتحان شهر را بدهم. البته یکی دو باری به بهانه های مراسم یادبود پدربزرگ و دایی و بیماری پدر مرخصی گرفته اما در امتحان مربوطه ناکام مانده بودم. امروز دل را زدم به دریا، هدست به گوش و با ریپیت آهنگ جدید شادمهر (آهنگ فقط با توعقشم/ خودتان بگردید از سایتی جایی دانلودش کنید)و همگام شدن در سر و دست و پا به طور نامحسوس ترسها را ریختم دور. نوبت من که شد با تمرکز نشستم پشت فرمان و سرهنگ شوخ طبع و خوش اخلاق هم کلی از دست فرمان و همچنین دوبله پارک بنده تعریف نمود و روحیه ی مان را دوچندان تر افزایش دادند و بنده هم در نطقی مبسوط به ایشان عرض کردم که رانندگی یک مهارت است شاید من راننده ی خوبی نباشم اما ممکن است در کارم موفق باشم. ایشان هم بعد از درج کلمه ی قبولی بر روی کارتکس رو به نابودی فرمودند: بگو ببینم کارت چی هست که توش موفق؟ گفتم سرهنگ بنده گفتم شاید و ایشان فرمودند: برو زودتر از جلوی چشمم سرکارِت تا پشیمون نشدماااااااااا

و این گونه بود که کابوس گواهی گرفتن من شکست و الان می توانم نفس راحتی بکشم و هنوز به خودم امیدوار باشم...




دکل برق اضطراری

داشتم عکسامو نگاه می کردم از تو گوشیم، یه عکس بود مال تولد 28 سالگیم که فقط همون باقی مونده از همون شب .

برای  28 سالگیم یه تولد گرفته بودم در حد عروسی. دو مدل غذا برای شام و انواع تنقلات و یه کیک بزرگ تهیه دیده بودم. اولین سالی بود که یه شغل رسمی و یه حقوق خوب داشتم و بالاخره هیچی کم نزاشتم و کلی بریز و بپاش کردم . بعد از خوردن شام  و رقص باضیافت چاقو، داشتیم مراسم تولد رو هندل میکردیم که یکهو برق رفت، رفت که رفت و همه مراسم منجمله اهدای هدیه به بنده و انداختن عکس یادگاری در زیر نور شمع و چراغهای شارژی برگزار شد و بنده مبهوت از اینهمه خوش شانسی و سخاوت کاینات، هدیه ها رو برداشتیم و راهی منزل شدیم.(چون حال خونه ی ما کوچیک بود تو منزل آبجی بزرگه مراسم رو برگزار کردیم.) چند دقیقه از رسیدن ما به خونه ی خودمون نگذشته بود که اهل منزل آبجی اینا تماس گرفتن که برق اومد که اومد، شما لطف کن برای عروسیت حتمن دکل برق اضطراری با خودت داشته باش

همکارای من عادت دارن برای تولد هرکدوم از ما، سورپرایزمون می کنن و یه جشن کوچیک می گیرن. همیشه هم بمن می گن واستا تولدت برات یه جشن می گیریم در حد عروسی. اینبار خیالم جمعِ که توی روز برق هم بره حداقل یکسری از عکسای 33 سالگیم برام می مونه.


شاد باشد و آخر هفته ی خوبی داشته باشید.